یک روز یه ترکه
اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد،
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو،
برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم
یه روز یه لره…
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود
و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد
یه روز یه قزوینی یه…
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود
و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد
یه روز ما همه با هم بودیم…،
ترک و رشتی و لر و اصفهانی
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند… ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!!
و اینجوری شادیم...
با همدیگه بخندیم نه به همدیگه
آنقدر این مطلب را بفرستیم و بخوانیم
تا عادت خندیدن به هموطن در ما بمیرد
و با هم یکی باشیم مثل همیشه،
مثل زمانهای سختی و مثل زمانهای جشن و افتخار
نظرات شما عزیزان:
اجازه کپی هست؟
پاسخ:صد درصد!!!ما دیگه باهم این حرفا رو نداریم!!!
پاسخ:ممنون!!!!